فردا از آن ماست (موج سوم )
"دیکتاتوری اقلیت"؛ این شاید زیبندهترین عنوان برای قانونشکنانی بود که از صبح شنبه 23 خرداد برای تحمیل اراده خود به کل تهران، مجهز به سلاحهای سرد و گرم شده و خیابان ولیعصر(عج) تهران را به آشوب کشیدند. انتخابات دهم، اولین انتخابات ریاست جمهوری پس از انقلاب است که در آن، اکثریت مرکزنشینان به کسی رأی میدهند که او رئیسجمهور ایران نمیشود و اگرچه این اختلاف رأی در همین پایتخت نیز به بیش از 300 هزار نمیرسد اما چون بخش قابل توجهی از رأیدهندگان به نامزد ناکام را طبقه متوسط به بالای مرکز ایران تشکیل میدهند که در درون خود، کل کشور را کارگر و بردهی خود میپندارند که آنها فقط باید تولید کنند و این مصرف؛ ماجرای دیکتاتوری اقلیت از همینجا شروع میشود. با این حال، انتخابات ریاست جمهوری دهم بیش از هر چیز نمودار یک خواست ملی بود که در آن نه خواست طبقه برخوردار جامعه که خواست بدنه مردمی کشور و طبقه کم بضاعت جامعه به کرسی نشست و در نهایت کسی انتخاب شد که بیش از همه آرای خود را مدیون مناطق روستایی و شهرهای کوچک کشور است. برنتافتن آرای این اکثریت که متن را تشکیل می دادند اما سال های سال در حاشیه قرار گرفته بودند، فضایی را در کشور رقم زد که طراحان اصلی آن اغلب از یک طبقه خاص اجتماعی برخواسته بودند. در واقع آنچه در ورای دعواهای سیاسی و جناحی فعال شد، رویارویی 2 طیف در 2 سوی یک شکاف اجتماعی در کشور بود. اگر چه رویکرد اقشار مختلف اجتماعی به دکتر احمدینژاد غیر قابل انکار است اما در افقی وسیعتر و با برآوردی کلیتر می توان رویارویی 2 طبقه برخوردار و کم بضاعت جامعه را دریافت. این ترکیب آرا خود را در شهر تهران نیز نشان داد. مناطق مرفهنشین شهر بالاترین حجم آرای خود را به سبد موسوی ریختند و مناطق پایین شهر، احمدینژاد را به عنوان رییس جمهور خود برگزیدند. نطفه طبقه ای با عنوان سوداگر یا بورژوا در ایتالیا و در قرن دوازدهم بسته شد. آن گاه که برخی در مواجهه با فئودالیسم برآمدند تا فئودال های قدرتمند و مالکان زمین و قدرت را با شعار برابری به زیر بکشند. اینان در نهایت تبدیل به تکنوکراتها و فنسالارانی شدند که شهرها را وسعت بخشیدند و قدرت فئودالها را کاهش دادند. این طبقه سوداگرا وقتی خود قدرت یافت، کم کم باب نقد را بست و دیکتاتوری بورژوا یا طیف برخوردار جامعه را رقم زد. فن سالارانی که از هیچ به همه چیز رسیده بودند، اکنون حاضر به تقسیم غنیمت هایشان با سایرین نبودند. حاکمیت این طبقه جدید، شرایط جدیدی را نیز در پی داشت و مختصات جدیدی را برای زندگی بشری رقم زد. از یک سو بورژواها زندگی پر زرق و برق را برای خود برگزیدند و مصرفگرایی را ترویج کردند و از سوی دیگر، شرایطی را برای خود ایجاد کردند تا بتوانند با کمترین دردسر بالاترین درآمدها را از آن خود کنند. این همه در حالی بود که بخشی از بدنه جامعه به واسطه شعارهایی چون برابری، فریب این اقلیت تمامیت خواه را خورده بود. بورژواها روح آرام و نجیب روستاییان را نداشتند و با حرص و ولع، به دنبال شهرت و تجربه روزافزون می دویدند. اشرافیت سالاری جدید در حوزه های فکری نیز عرفی کردن مقدسات را در دستور کار قرار داد تا قداست های موجود را بشکند و در نهایت قداست خود را جایگزین آن کند. اعتبار و حرمت برگزیدگان تکنوکراسی و صاحبات طرح ها، صنایع و فنون عملاً غیر قابل ایراد شد و خطوط قرمز جدیدی شکل گرفت که کسی حق تعدی به این خطوط را نداشت. طبقه اشرافی جدید همه چیز را برای خود می خواست. در واقع دموکراسی بورژوا بعد از رسیدن به قدرت به دیکتاتوری بورژا تبدیل شد و بانیان این راه خود را ورای تمام قوانین و رسوم می دیدند. این در حالی است که به نظر میرسد جامعه ایران نیز دستخوش چنین پارادایمی است، به طوری که برخی با نفوذ در قدرت از هیچ به مناصبی عالی رسیدند و با ورود به بدنه قدرت آنچه را که در ذهن داشتند و شعار می دادند، رها کردند و طعم سکه های زرین را به مراعات حال طبقه فرودست جامعه ترجیح دادند. این روند، طبقه اشرافی جدیدی را ایجاد کرد که خود و خانواده خود را فراقانونی می دیدند. با این حال، زمانی که در سوم تیر 84 این مرزبندی ها شکسته شد، طیف تمامیت خواه اشرافی احساس خطر کرد. خطوط قرمز ساخته و پرداختهی این سال ها رنگ می باخت و این برای مدعیان برگزیده انقلاب که از قضا دم از تکثر آرا می زدند اما تنها قرائت خود را از انقلاب موجه می دانستند، قابل قبول نبود. طبقه بورژوای جدید خود را مالک انقلاب می دانست و جایگاه خود را هم ورای قانون و مردم می دید. این گونه بود که مردم حرف ها و حدیث ها را تنها در مجامع خصوصی خود می گفتند و کسی در حاکمیت سخنی از این طبقه جدید بر زبان نمی آورد. شاهراههای اقتصادی و مالی کشور در دست این اقلیت برخوردار قرار داشت و برای خود بهره بردن از پول نفت و کلید زدن پروژه هایی چون پتروپارس، بذل و بخشش زمین و... را نیز مباح می دید. این تسلط بر همه چیز، مقابله و مواجهه را نیز سخت می کرد چرا که می توانست به تمامیت کشور خدشه وارد کند. پس از سوم تیر، جنبش بیداری و آگاهیبخشی آنچنان قوت گرفت که به تدریج همه جرأت پیدا کردند از فساد، علنی سخن بگویند. این فرآیند در آستانه انتخابات دهم تشدید شد و پای برخی ناگفته ها نیز به میان آمد. طبقه جدید که از پیش شرایط را رصد می کرد و از آینده بیمناک بود، فضاسازی های گسترده ای را کلید زد که باز طعمی از فریب برای همراه کردن بدنه عمومی کشور با خود داشت و مدتها تشنج و آشوب را در کشور به بار آورد. از نگاه طبقه برخوردار، مراعات قانون تنها در سخن موجه بود و در غیر از آن، اصولاً چیزی به نام قانون معنا پیدا نمی کرد. قانون و خطوط قرمز را منافع طبقه برخوردار معنا می کرد. پس از انتخاب مردم در حماسهی بزرگ 22 خرداد با مشارکت بیسابقه 85 درصدی، طبیعتا اقشار فرودست و مستضعفان جامعه متهم شدند و آرای آنان به دید تمسخر نگریسته شد. تمامیت خواهان تنها آرای طیف برخوردار را ملاک ارزیابی خود می دانستند و بهایی برای آرای پیرمردهای روستا نشین و کم بضاعتان بادیه نشین قائل نبودند. این البته توهین به متن مردم و توهین به اصل مردم سالاری دینی بود اما این توهین در راستای منافع اقلیت برخوردار، توجیه شد و با گستاخی تمام رقم خورد. بار دیگر جنگ فقر و غنا آغاز شد. جنگی که با شفاف شدن فضای کشور و واقعیت های ورای فضاسازیها به جنگ بدنه جامعه با اقلیتی کاملاً محدود خواهد انجامید و خواه ناخواه به انزوا رفتن خاندان قدرت را تشدید خواهد کرد. در واقع وقتی رنگ فریب برای همگان مشخص شود و هویت دروغگویان و فضاسازان برملا شود، حامیان امروز نیز داعیان فردا خواهند بود و این آینده است که اشرافیت موروثی ایران توان گریز از ان را نخواهد داشت. آنچه در پایان این هیاهوها رقم خورد، حاکمیت دوباره مردم و توفیق مستضعفان و پابرهنگان یعنی همان مالکان اصلی انقلاب خواهد بود. شاید هزینه این تصفیه برای نظام اندک نباشد، اما سال های سال کشور را از شر اقلیتی تمامیتخواه خلاص خواهد کرد. و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الوارثین.
By Ashoora.ir & Night Skin