فردا از آن ماست (موج سوم )
"به رنگ ریا" فیلمنامه ای است که ملت بزرگ ایران براساس آموزه های حضرت امام خمینی (س) و درس های جانشین خلفش رهبر معظم انقلاب نوشته شده است. و روز 22 خرداد 88 ملت در یک کارگردانی عاشقانه چنان به ثبت سکانس ها و پلان های آن اقدام کنند که تمام بازیگران حرفه ای عرصه سیاست را مبهوت خود نمایند. انشاءالله کارگر پشت صحنه این فیلم کوچکترین فیلمساز بعد از انقلاب- ابوالقاسم طالبی طلوع تصویر آسمان نزدیک کره زمین- روز دوربین از لایه ابر سفید عبور می کند اما همچنان در نمای باز به وسعت کشور ایران به زمین نزدیک می شود و هرچه زمین می چرخد، دوربین نیز به گوشه ای از آن می چرخد تا ایران در کادر قرار می گیرد. تیتراژ آغاز می شود. ایران- روز- ادامه مردم ایران در جنب و جوش خاصی هستند، هرکسی به کاری مشغول است، از بیابانگرد کویر تا دریانورد خلیج فارس، از جنگلبانان تا کوهنوردان و مردم شهر و روستاها. دوربین به سمت یک نقطه به سرعت زوم می کند. نما آنقدر نزدیک می شود که به وضوح می توان داخل حیاط یک خانه کوچک را دید. روز- خارجی- حیاط خانه کوچک گوشه حیاطی تمیز، بوته گل محمدی که چند غنچه و گل دارد، دیده می شود. سجاده ای پهن است و زنی سالخورده و لاغر اندام که اشک در پهنه چهره شکسته و نورانی اش سرازیر است، زیر لب مناجات می کند. صدای پیرزن که نماز یا زیارتی را به پایان رسانده، کم کم به گوش می رسد. پیرزن: خدایا با علی ابن ابی طالب(ع) که درب شهر علم و عمل پیامبرت(ص) بود، مردم همراه نبودند، خون به جگرش کردند و تو نعمت علی(ع) را از آن ها گرفتی اما امروز مردم همراه فرزندش هستند، مباد مکر زورمداران و زورسالاران... هق هق گریه امان گفتن از او می گیرد. نسیمی بر بوته گل محمدی می وزد، چنان که چند برگ گل از یک شاخه جدا می شود و به زمین می افتد. پیرزن برخود مسلط می شود، با دستمال کنار سجاده اش اشکش را پاک می کند. سر به آسمان بلند می کند. دستانش را روی زانوانش رو به آسمان می گذارد. پیرزن: من 3 پسر را دادهام، تو می دانی. اسدالهام را کسانی خونش را جلوی همین خانه به زمین ریختند که خود را اهل نماز می دانستند. وقتی قاتلش را دستگیر کردند، دایم مرا به جدش قسم می داد که حلالش کنم. خدایا من از حق خودم گذشتم. رضا و امیرحسینام تشنه شهید شدند، تو که خوب می دانی، تو دیده ای، من از دوستانشان شنیده ام که با لب تشنه روی خاک افتادند. خدایا گفتی دعا کنید من اجابت می کنم وگرنه که تو همه چیز را می دانی. پیرزن لحظه ای خودمانی لحنش را عوض می کند. گویی دارد با دوست خود سخن می گوید. صدای پیرزن قطع می شود. بغض دیگری می کند و به سجده می رود. صدای بوق چند اتومبیل و آهنگ تند پاپ سکوت حیاط را می شکند. جیغ چندین دختر و پسر در هم می پیچد، گویا شعاری می دهند. پیرزن سر از سجده برمی دارد و روی سجاده جابجا می شود. مهرش را بالا می آورد و می بوسد. تسبیح چوبیاش را برمی دارد با چالاکی که اصلاً به یک آدم سالخورده نمی آید، از جا بلند می شود. اشک چشمانش را با گوشه چادر سفید گلدارش پاک می کند. صدا همچنان بیشتر و بیشتر می شود. پیرزن درب خانه را باز می کند و به طرف صدا می رود. خارجی- روز- درب خانه پیرزن- ادامه بیش از یکصد جوان با اتومبیل های مختلف متوقف شده اند و شعار می دهند. پیرزن به شعارها خیلی توجه نمی کند ولی از دیدن گیسوان بلندی که با پارچه سبز بسته شده، شوکه می شود. به تصور این که دختران کشف حجاب کرده اند، عزم رفتن می کند، بی توجه به تعداد آن ها جلوتر می رود که امر به معروف کند و تذکر دهد که کشف حجاب گناه است، نزدیکتر می شود، ناگهان می ایستد و لبخندی می زند. پیرزن: خدا نکشتهاتون، فکر کردم دخترید. پسر جوانی خوش سیما در حالی که قر کمرش با موزیک پاپی که پخش می شود، همراهی می کند، به پیرزن نزدیک می شود. پسر: چیه مادرجون خوشکل مامانی؟ پیرزن: عروسیه دیگه؟ پسر: نه انتخاباته رئیس جمهوره. پیرزن (لبخند می زند): خب اونم عروسیه. پسر پارچه سبزی به پیرزن می دهد. پیرزن پارچه سبز را می گیرد. دخترکی آرایش کرده، جلو آمده است، پسر را می گیرد. دختر: احسان بیا اون جلو باحالتره. پسر می رود. پیرزن پارچه را می گیرد، روی پارچه سبز را می خواند. "تا میرحسین یک یا حسین" پیرزن بی اختیار، یا حسین می گوید. سپس عکس هایی را که بدنه اتومبیل ها را از آن پوشانده اند، از نظر می گذراند نگاهی به پارچه سبز می کند. صورتش جمع می شود. پیرزن: الهی به حق حسین، خدا آخر عاقبت همه رو ختم به خیر کنه. دختر دیگری که مانتو و روسری سبز پوشیده و همچنین چند پارچه سبز به دستان و انگشت های خود آویخته صدای پیرزن را می شنود. دختر: احمدینژادی هستی؟ پیرزن: اسم پیامبر(ص) ما احمد است. من و همسرم و بچه هام همگی سیدیم، پس از نژاد احمدی هستیم. دختر: بگو تا میرحسین یه یا حسین. پیرزن: یا حسین؛ من 3 روز روزه نذر کردم که احمدینژاد… دختر جیغ می کشد اما چنان با انرژی که همه جمعیت لحظه ای متوجه او می شوند. دختر: این مادرمون، این گلی گلیام رنگ سبزه. روزه گرفته برا میرحسین. شخصی که میکروفن در دست دارد و گاهی وسط موزیک شعار می دهد، لبخند می زند. سپس از پیرزن می خواهد که به بالای وانت آخرین مدلی برود که با عکس میرحسین موسوی گویی کاغذ دیواری شده. پیرزن اما استنکاف می کند ولی تا می آید به خود بجنبد، روی دست زنان و دختران و بعضاً به کمک پسران خود را داخل وانت می بیند. پیرزن همین که استقرار پیدا می کند، در حالی که دستپاچه شده، فریاد می زند. پیرزن: چادرم. چادرم. مسئول بلند گو میکروفن را دم دهان پیرزن می گذارد. صدای پیرزن که پخش می شود، همزمان جمعیت دست می زنند. جمعیت: چادرم. چادرم. هو. هو. چادرم هوهو... چادر به دست پیرزن می رسد، آن را با عجله سر می کند. لحظه ای می خواهد برود اما بر خود مسلط می شود. مسئول بلندگو: مادر برامون حرف بزن، از احساست بگو. قربون او لپ گل انداخته چروک مد شده ات برم. صدای جمعیت که جیغ می کشند. جمعیت: هورا. هورا. هو. هو. چروک. هو هو چروک. پیرزن: من مادر 3 شهیدم. مسئول بلندگو میکروفن را به طرف خودش می گیرد. مسئول: براش دست بزنید، برا بچه هاش. جمعیت شادی می کند و دست می زنند. پیرزن: چی بگم از روزه و دعا بگم که ریا می شه. جمعیت: ریا می شه. ریا می شه. هوهو. ریا می شه. هوهو. پیرزن: اصلاً از خودم نمی گم، چند دقیقه تاریخ می گم. جمعیت همگی با شادی دست می زنند و تکرار می کنند. جمعیت: تاریخ. هوهو. تاریخ هوهو. پیرزن: وقتی خلیفه دوم به دست ابولولو ترور شد. جمعیت جیغ می کشند و سوت می زنند و سر و صدا به راه می اندازند. جمعیت: ابولولو. ابولولو هوهو. ابولولو ابولولو هوهو پیرزن: اگه گوش نمی دین من برم. یکنفر داد می زنه: جون من نرو دلخور می شم. جمعیت: جون من نرو دلخور می شم هوهو. جون من نرو دلخور می شم. پیرزن: مردم در شهر مدینه پیامبر(ص) چند نفر صلوات می فرستند. پیرزن سکوت می کند، نگاهی به جمعیت می اندازد، حالا تصمیم گرفته 50 سال جوانتر شود. لبخند می زند. پیرزن: اصلاً چشماتونو ببندید می خوام ببرمتون به 1400 سال پیش. جمعیت جیغ می کشد و دست می زند. مسئول بلندگو: بچه ها اذیت نکنین، چشماتونو ببندید، انگار سوار ماشین زمان شدید. بریم هوهو. عده ای چشم هایشان را می بندند و عده ای دست جلوی چشماهایشان می گیرند، در حالی که از لای انگشتانشان نگاه می کنند، به یکدیگر لبخند می زنند. چند پسر دست جلوی چشمان دختران می گذارند و برعکس چند دختر با شوخی دست جلوی چشم پسران را می گیرند. پیرزن خود نیز چشمش را می بندد. دوربین به او نزدیک می شود و به زمان گذشته می رود. روز- خارجی- 1400 سال پیش شهر مدینه پیامبر(ص) در التهاب. مردم عصبانی و سردرگم، در کوچه ها پر از سرباز و درب خانه خلیفه دوم شلوغ و اصحاب پیامبر(ص) و مجاهدان مسلمان که هرکدام در جنگی برای مجد و عظمت اسلام جنگید ه اند، نگران سرنوشت حکومت اسلامی که با خون جگر رسول گرامی(ص) و یاران صدیقش به بار نشسته و اینک در جهان گسترش یافته. افرادی در بیرون از خانه خلیفه نگران سرنوشت حکومت اسلامی هستند. در میان آن ها عده ای منافق به دنبال نزاع داخلی هستند. داخلی- خانه خلیفه- همزمان خلیفه مسلمانان در بستر مرگ است، از زخمی که یک غلام آزاد شده ایرانی به نام فیروز یا ابولولو بر او وارد نموده، عده ای دیده گریان و عده ای گوش به فرمان. طبیبان از زنده ماندن خلیفه قطع امید کرده اند. خلیفه به سختی اما قاطع عده ای را که اصحاب رسول خدا هستند، می خواند و از آن ها می خواهد شور کنند و برای مسلمین خلیفه ای بگمارند و سپس تعدادی سرباز را مأمور می کند که گرد این شورا نگهبانی دهند و تا این افراد خلیفه مسلمین را تعیین نکرده اند، اجازه ندهند از محل شورا خارج شوند. خلیفه از هوش می رود. افراد به اطاق شورا می روند. روز- داخلی- اطاق شورا علی ابن ابیطالب(ع)، هم او که رسول خدا (ص) برادر خود خواندش و برای ورود به علم عمل نبوی، او را درب آن شهر خواند، علی(ع) که در هیچ جنگی پشت به دشمن نکرده، او پسر عم رسول خدا(ص) و همسر دختر او و پدر حسن(ع) و حسین(ع) که پیامبر آن ها را فرزندان خود خوانده است، در گوشه ای می نشیند. شاید تکیه به دیوار می دهد و در سکوتی که غوغایی از آن برمی خیزد، به اعضای دیگر شورا می نگرد. یکی از سرداران اسلام سعدبن ابی وقاص (که آقازاده اش در کربلا به جنگ با حسین(ع) پسر رسول خدا رفت و او را شهید کرد)، عثمان ابن عفان دوست و یار خلیفه اول و دوم، طلحه از دلاوران خط مقدم جبهه اسلام و زبیر که شمشیرش بارها لبخند را بر لب مبارک پیامبر(ص) نشانده بود و از سرداران مبارزات اسلام در زمان پیامبر(ص) است و عبداالرحمن بن عوف داماد عثمان و پسرعموی سعدبن ابی وقاص حضور دارند. هرکدام سخنی می گویند از قول پیامبر(ص) و خلیفه دوم حدیثی نقل می کنند... عرق بر پیشانی بعضی از اعضاء نشسته و پیشنهادی می دهند. علی(ع) خلیفه شود اما به شرطی و... بالاخره از علی می خواهند که به پیشنهاد آن ها توجهی ویژه کند و در یک مصلحت جویی سخنی بگوید و شرطی را قبول کند تا سومین خلیفه مسلمین شود. زبیر خود را به علی(ع) نزدیک می کند و نجواگونه از او می خواهد که شرط را قبول کند و بر فرض که شرط را قبول ندارد، پس از خلیفه شدن به آن عمل نکند. در آن زمان احدی یارای آن را ندارد که از او بازخواست نماید. دوربین روی صورت افراد شورا در حالی که همگی سکوت کرده اند، پن می کند و از همه نمای درشت را ثبت می نماید و سپس نمای چهره علی(ع)، لحظه ای که گویی حرکت دوربین را دنبال می کند، دیده می شود. آنگاه علی(ع) لب می گشاید و در نمای بسیار درشت به درشتی همه تاریخ که در هیچ لنزی نمی گنجد، می فرماید. علی(ع): نه؛ من سخنی که به آن عقیده ندارم، نمی گویم و به چیزی که عمل نمی کنم، متعهد نمی شوم و با کسانی که قبول ندارم، هرگز کار نمی کنم. تصویر فید اوت می شود صدای پیرزن روی تصاویر سریع و غیرشفاف از مردم مدینه شنیده می شود. خلیفه دوم از دنیا می رود. شورا در یک اکثریت قابل قبول برای دمکراسی امروز، عثمان را خلیفه مسلمین قرار می دهد. چند سال بعد مردم شورش می کنند. روز- درب دارالحکومه عثمان- زمان گذشته مردم شورش کرده اند. همه جا شلوغ است. برق شمشیرها تهدیدی است برای انشقاق جامعه اسلامی. خلیفه سوم هم کشته شده و مردم درب خانه علی(ع) تجمع کرده اند و از او می خواهند براساس کفایتی که دارد و رسالتی که بر دوش اوست، رهبری مسلمین را به دست بگیرد. علی(ع) به دلیل آن که می داند درخواست کنندگان مرد عمل نیستند و او را تنها می گذارند، قبول نمی کند اما نهایتاً این درخواست آنقدر سنگین می شود که تحلیل اوضاع و نیت قلبی مردم که آشکار نیست نیز نمی تواند مانع قبول خلافت توسط علی که امام بالقوه است، شود لذا تکلیف الهی را احساس کرده و حکومت را به دست می گیرد. روز- خانه گلین و ساده علی(ع)، دارالحکومة جدید چند نفر از اهالی تشخیص مصلحت حکومت، گرد علی(ع) جمع هستند، از روی دوستی از او درخواست هایی دارند ما ابن عباس را می شناسیم و دیگران را در طول فیلم زیاد ندیده ایم. ابن عباس: با معاویه کنار بیا. حکومتت که محکم شد، عزلش کن. او صاحب سپاه و لشکر است. شنیده ام که خلیفه دوم او را کسری و قیصر امت خوانده است. علی (ع): نه؛ هرگز چون منی یک لحظه به حکومت معاویه بر مردم به امامت او بر مسلمانان راضی نمی شود. دیگری چیزی می گوید اما ما صدای آن ها را نمی شنویم. صحنه چنان است که از برخورد علی(ع) متوجه می شویم، اهل چنین مصلحت هایی که اسلام را کج معرفی می کند، نیست. از نفی کردن او و حرکاتش متوجه می شویم که مخاطبان را راضی بیرون نمی فرستد. افراد از اطاق خارج می شوند و همزمان طلحه و زبیر می آیند. سخنانی می گویند که زیاد مفهوم نیست اما معلوم است که از سابقه خود در جبهه های جنگ و عنایاتی که رسول خدا(ص) به آن ها فرموده و خاطراتی که در جنگ با کفار و یهودیان عهد شکن با علی(ع) داشته اند، سخن می گویند. کم کم صدای آن ها وضوح پیدا می کند که سهم خواهی آن ها باید ادامه یابد. صدای علی(ع) به وضوح شنیده می شود. علی: نه، هرگز. مغایر اسلام محمد(ص) است. بدعت است. طلحه و زبیر که از مجاهدان جبهه های جنگ هستند، ناراحت از خانه علی(ع) بیرون می آیند. سپس چند نفر که پیشانی آن ها پینه بسته (شاید از کثرت سجده) نزد علی (ع) می آیند و ناراحت بیرون می روند. تصاویر جنگ و مذاکره در هم دیزالو و با موسیقی پرحجمی دیده می شود. جنگ با ناکثین و مارقین و قاسطین شروع می شود. در هر 3 جنگ افرادی حضور دارند و مقابل علی(ع) می جنگند که گاهی کنار او بوده اند. اینها همگی اهل اسلام هستند و هیچ کدام ادعای کفر و بت پرستی ندارند. همه به یک قبله نماز می گذارند و بعضاً کسانی که با پیامبر(ص) در جنگ با کفار مجاهدت کرده اند، حضور دارند. هر 3 گروه، قبل از جنگ دیالوگ های شبیه به هم را می گویند. این دیالوگ ها با صدای پیرزن شنیده می شود. صدای پیرزن روی تصاویر جنگ مسلمانان با یکدیگر می آید. موزیک با ملودی ایرانی همراه صدای پیرزن شنیده می شود اما صدای پیرزن بر موزیک مسلط است. پیرزن: در اسلام محمد(ص) و علی(ع)، پست و مسئولیت را به کفایت و لیاقت و تقوا می دهند نه مصلحت و قومیت و خویشاوندی. بیت المال را به عدالت تقسیم می کنند نه این که کسی خود را جزء اصحاب پیامبر(ص) بداند یا در جنگ کنار آن بزرگوار بوده حالا باید فرزندانش ویژه خواری کنند، از زیرخاکی تا روی خاکی از معدن تا جنگل همه را متصرف شوند و اگر کسی قرار شد به جایی و پستی برسد، حتماً مورد قبول این ها باشد و بقیه امت و ملت زیر دست آن ها. به علی(ع) گفتند با این افراد بساز. کنار بیا. اینان آنچنان تبلیغات می کنند که تو نزد مردم بی سیاست و بی علم و حتی بی دین معرفی شوی، اما علی (ع) قبول نکرد سازش کند و اسلام ناب را با جنگ با منحرف شدگان از دین تا ریختن خونش در محراب ادامه داد. یاران علی(ع) چون ابوذر، مالک اشتر، میثم تمار و حجربن عدی را شهید کردند تا اسلام ناب از اسلام ناکثین، مارقین و قاسطین تمیز داده نشود. ایران- روز- زمان حال پیرزن هنوز چشمانش را بسته و محکم و استوار سخن می گوید. صورتش قرمز شده با بغض سخن می گوید. لبانش خشک و صدا در گلویش خش خاصی پیدا کرده و با هیجان ادامه می دهد. جمعیت بی حوصله شده، همه چشمانشان را باز کرده اند، عده ای عصبی و کلافه شده اند و از مسئول بلندگو می خواهند که میکروفون را از او بگیرد. اما پیرزن ادامه می دهد. پیرزن: امروز رهبر ما چون علی(ع) است، نامش علی است. نباید ابوذر و مالک اشتر و میثم تمار پای کاخ سبز شیوخ مصلحتجو ذبح شوند. بچه های من بیایید با هم به ابوذر سید علی، محمود احمدینژاد رای دهیم. با آمدن نام احمدینژاد، عده ای عصبی به طرف پیرزن هجوم می برند. عده ای فریاد می زنند خفهاش کن، بندازش پایین. چند صدای متفاوت هم شنیده می شود: ول کن بابا، داغ دیده اس، پیره، ول کن، موزیک پخش کن. صداها در هم تنیده می شود اما آن عده که عصبی شده اند، کنترل خود را از دست می دهند. گویی عقده ای دارند که باید بر سر پیرزن خالی کنند. صورت های خشمگین آنها چنان است که در نمای قبلی در جنگ های ناکثین و مارقین و قاسطین دیده ایم. آنقدر مصمم پیرزن را می زنند و او را از روی وانت پایین می کشند که گویی قاتل همه اقوام آنها بوده است. نمای پاهایی که به پهلوی زن می خورد و چهره پیرزن که ناله می کند، هر لگد و هر آهی که پیرزن می کشد، تصویری از ذهنش می گذرد. ما تصویری را می بینیم، گاهی شفاف و گاهی گنگ و نامشخص. اولین تصویر ذهنی او، گلوله خوردن فرزندش سید اسداله است که در همین خیابان هنگام خروج از خانه ترور شد. تصویر اسلوموشن اما کوتاه دیده می شود. تصویر بعدی، کتک خوردن زنی که هم سن اوست. ابوسفیان و ابوجهل لگد می زنند و سمیه آه می کشد. تصویر بعدی از یک درب است که به پهلوی زنی می خورد اما زن نگاهی به چهره ای می کند که او را قبلاً در نقش علی(ع) دیده بودیم. او برای غریبی ولایت کبری علی(ع) ناله می کند نه از درد پهلو. این تصویر قطعه قطعه و به صورت عکس فیکس دیده می شود. تصویر بعدی، ذهن زن پس از خوردن لگدی بر سرش دیده می شود. نمای صورت برافروخته زنی است که صلابتش چون علی(ع) است. با چرخش چهره این زن به طرف سر حسینابن علی(ع) که در دست یک مسلمان است، اشک در دیدگانش می جوشد، به صورت سیا ه و سفید دیده می شود. حالا پیرزن دیگر مقاومتی نمی کند، سبزپوش ها رهایش کرده اند، افتان و خیزان به طرف خانه اش می رود. چشمانش سوسو می زند، پس زمینه سر او یک اتومبیل پر از پوسترهای سبزرنگ است، دوربین به چشمانش نزدیک می شود. تصویر کاخ سبز معاویه است که یزید بر ایوان آن ایستاده و به جان دادن رقیه کودک حسینابن علی(ع) که به اسارت درآورده و در خرابه ای که کاخ سبز بر بلندای آن است می نگرد و دست به سبزی سنگ کاخش می کشد که شبیه به پرچم رسول خدا و اولادش است. پیرزن دیگر رمقی برایش نمانده، صدای موزیک پاپ کم شده، ناله های پژواکگونه تصاویری که دیده ایم، کم کم بر موسیقی پاپ غلبه می کند. پیرزن به درب خانه اش رسیده و می خواهد درب را باز کند، تکیه به درب می دهد. دختران و پسران سبز پوش از او دور شده اند. جوانی که بازوانش خالکوبی شده، پارچه ای سبز روی شانه های پیرزن می اندازد و او را تا سر سجاده اش همراهی می کند. خارجی- روز- ادامه دوربین از جمعیت جوانان سبزپوش دور می شود و تصویر آن ها کوچک و کوچک تر دیده می شود. اما حجم همه ایران در کادر قرار می گیرد. تصویر پیرزن در زمینه تصویر ایران دیده می شود. خورشید به لنز می تابد و طیفی از رنگ سبز و سفید و قرمز را بر پهنه تصویر و چهره پیرزن به وجود می آورد. دوربین با همان کرینی که به زمین آمده بود، اوج می گیرد. جمعیت عظیمی در رنگین کمانی چون پرچم ایران دیده می شوند. صداهای جمعیت درهم تنیده می شود. همه صداها به وضوح یک صدا با لحن و ملودی صدای پیرزن به گوش می رسند. صدا: سبز، سفید، سرخ، پرچم ایران حالا 25 میلیون. پلان روی پرچم به شکل برگ رأی دیده می شود که نام محمود احمدینژاد بر آن دیده می شود. کارگردان باید دستور ثبت هر 25 میلیون پلان را بدهد. حالا دوربین دقیقاً به نقطه ای رسیده که در شروع فیلم از آن نقطه به طرف زمین آمده بود. ابرهای بارانزا دوربین را احاطه می کنند. باران شدید می شود. قطره ای باران روی لنز می چکد. همه ایران باران می بارد. دوربین ثابت می ماند. کره زمین یک دور دیگر می چرخد. در همه تصاویر ثبت شده، هیچ نشانی از کاخ سبز معاویه نیست. صدای پیرزن مجدداً روی تیتراژ پایانی شنیده می شود و همچنین صدای تصاویر ذهنی او که در فیلم دیده ایم مثل چکاچک شمشیرهای حق و باطل، و غرش رزمندگان مجاهد، نفس نفس زدن رزمنده شیمیایی شده و سر به دیوار کوبیدن یک جانباز اعصاب و روان همراه با صدای کاغذ رأی که به داخل صندوق انتخابات ریخته می شود و قطرات باران که تبلیغات وسیع را با خود می برد، در هم دیزالو می شود. و تصویر روی جمله ملت خدا یارتان فیکس می شود. پایان
پیرزن: اصلاً دین خودته، من به وظیفه ام عمل کردم، 3 روز که روزه گرفته ام و به عبادت و دعا مشغولم. من نه زری دارم، نه زوری که به کار ببندم ولی تورا دارم، تورا دارم.
طبقه بندی: انتخابات فیلمنامه 22 خرداد
By Ashoora.ir & Night Skin