سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























فردا از آن ماست (موج سوم )

علیرغم اینکه بحث بدحجابی و به ویژه تأملات مربوط به شرایط فعلی آن در این وبلاگ مفتوح است و احتمالاً طی یک پُست دیگر به آن پرداخته خواهد شد، ولی قبل از آن لازم دیدم مسأله ای که چند روزی است ذهنم را مشغول کرده تا از این بیات تر نشده، قلمی کنم.

چیزی که این دغدغه را بر انگیخت، شنیدن این خبر از بعضی دوستان بود که تظاهر کنندگان پرشمار جنبش سبز دانشجویی در دانشگاه تهران ( که بنا بر تخمین های دقیق و روشمند – البته به روش جنبش سبز – تعداد شان اگر نه میلیونی، صدها هزار بوده است!! ولی به چشم ظاهربین رفقای ما 200 – 300 نفر بیشتر نیامده اند ) هنگام جنبیدن ( جنبش است دیگر! ) در حاشیه مراسم افتتاح دانشگاه ها و ضمن مواجهه با عده ای از دانشجویان که علَم دیگری به دست و حرف دیگری بر زبان داشته اند، شعار « دانشجوی سهمیه ای » سر داده اند. البته تعجب من از این بابت نبود که  دوستان سبز ما چطور با یک نظر به چهره، کل ویژگی های فردی و سوابق تحصیلی طرف مقابل شان را تشخیص می دهند. و نه حتی از این بابت که چرا باید مسأله ای چون سهمیه تحصیلی اختصاص یافته به خانواده های شهدا و ایثارگران که در مقابل دِین کشور و همه ما به این عزیزان ناچیز و بی مقدار است، به این نحو نامناسب برجسته و تبدیل به چماق شود. نه! مسأله اینها نبود. چیزی که ذهنم را مشغول کرد این بود که بار ها از زبان دوستان سبز شنیده و در مطالب شان خوانده بودم که اکثر خانواده معظم شهدا، امت حزب الله « واقعی » و بسیجی های « واقعی » حامی جنبش سبز و از ارکان صفوف به هم فشرده (!) آن هستند. فلذا در فضای دانشگاه هم فرزندان گرانقدر شهدا و ایثارگران که با استفاده از سهمیه وارد دانشگاه شده اند ( و باز تأکید می کنم که این امتیازی مشروع و ناچیز در مقابل سهمی است که اینان در آرامش و عزت امروز ما دارند ) باید در میان جنبش سبز دانشجویی و همصدا با آن باشند. پس ماجرا چیست که دوستان سبز هم دانشگاهی ما تا در مقابل خود صدایی می شنوند، آن را به « سهمیه ای » ها ( خانواده شهدا و ایثارگران ) نسبت می دهند؟ چرا به رغم آن هم ادّعا در عمل شعاری می دهند که نشانگر آن است که خانواده شهدا و همان بسیجی های « واقعی » را در مقابل خود می بینند؟ نکند آنها در لایه های نهانی قلب خود نظراتی دارند که با آنچه بر زبان می آورند متفاوت است و ناگهان به صورت ناخودآگاه با سر دادن یک شعار لو می رود؟! به نظر شما اسم این وضعیت چیست؟

ماجرا به همین نمونه محدود نمی شود. در هفته های قبل از انتخابات که من هم مثل خیلی های دیگر توفیق حضور در مباحث و مناظره های خیابانی را داشتم، با نمونه های جالب و البته عجیبی از این مسأله مواجه شدم. جالب ترین مورد مربوط به جوان سبزی بود که بر سر سیاست تدفین شهدا در دانشگاه ها به عنوان یکی از اقدامات دولت نهم با من بحث می کرد. در گرماگرم بحث، دوست عزیز ما -  که کمی قبل تر با حرارت داشت شعار « رأی ما، یک کلام، نخست وزیر امام » سر می داد – برگشت و گفت : « اصلاً مگر این بنده های خدا ( شهدا ) کی اند؟! آدم های بیچاره ای که گول خوردند و خودشان را بیخودی به کشتن دادند و ... . » دوست سبز مان را کنار کشیدم و دوستانه بهش گفتم که این نحوه دفاع از کاندیدای مورد علاقه اش درست نیست. چون( با عرض پوزش از محضر نورانی امام و شهدا ) احتمالاً این کسانی که شهدا را گول زده اند، همان امام و نخست وزیرش و دیگر اعوان و انصارش بوده اند که شما برایشان حنجره می درانید!! نمی دانم چقدر این توصیه دوستانه کارگر افتاد ولی راستش اصلاً بعید نمی دانم که همان دوست عزیز در راهپیمایی روز قدس هم شرکت کرده و در اثنای سر دادن شعار افتخار آمیز « نه غزه، نه لبنان ... » تا چشمش به ما بسیجی های « غیر واقعی » افتاده فریاد برآورده باشد که : « بسیجی واقعی، همت بود و باکری »! غافل از این که ( از همه حواشی و وجوه پروبلماتیک « بسیجی واقعی » که بگذریم ) همین محمد ابراهیم همت که نهایتاً هم جان خود را بر سر حفظ تمامیت ارضی و برافراشته ماندن پرچم اسلام در ایران فدا کرد، در سال 61 و در حالی که ایران عزیز ما درگیر جنگی تمام عیار در مرزهای خود بود، چند ماه در سوریه و لبنان به سر برد تا در صحنه نبرد اسلام و کفر صهیونی حاضر باشد و نیرو های شیعه لبنانی را برای مقابله با اسرائیل آموزش دهد. غافل از این که همین حاج همت فرماندهی دارد به نام حاج احمد متوسلیان که در همین سفر به اسارت مزدوران اسرائیل در می آید و هنوز هم از او و سه نفر همراهش خبر روشنی در دست نیست. علی الظاهر بسیجی های « واقعی » هم به منطق نه غزه – نه لبنان معتقد نبوده اند!

به سؤال اصلی ام باز می گردم. به نظر شما اسم این وضعیت چیست؟ وضعیتی که عده ای از افراد حرف هایی می زنند و شعار هایی می دهند که از جهات متعددی با هم سازگار نیست و وقتی خوب بحث را می شکافی و داخلش می شوی می بینی که کمابیش خودشان هم می دانند که به آن چیزی که می گویند معتقد نیستند! به نظر من ماجرا کمی فراتر و حتی متفاوت از « بی صداقتی » ، « دورویی » و « ریاکاری » است. احتمالاً بسیاری از دوستان سبز ما صادقانه به وجوهی از « شخصیت » امام یا شهدای بزرگ علاقه مند باشند. اما این علاقه مندی صرف و موضعی برای اینکه خود را پرچمدار اندیشه و رهرو طریق آنان جا بزنند کافی نیست. آن وقت است که از دل تناقضات این وضعیت پدیده ای متولد می شود که در ادبیات قرآنی نام آشکاری دارد: « نفاق ». مفهوم قرآنی نفاق تا حدودی متفاوت از مقولاتی چون دورویی و ریاکاری و ... است. گاهی ممکن است که بعضی ها خیلی صادقانه منافق باشند! ( البته این اغلب در مورد سران نفاق صادق نیست. ) نفاق بیش از آن که انحرافی اخلاقی باشد، عارضه ای عقیدتی است و محصول تلاش نافرجام برای جمع بستن میان چیز هایی که با هم قابل جمع نیستند. به تعبیر درخشان استاد سید محمد روحانی در کتاب « ایستاده در باد » ( نگاهی به تفسیر سوره احزاب ) نفاق بنا کردن استدلالاتی است با صغرا هایی دینی و کبرا های غیر دینی. و من فکر می کنم می توان در اینجا به جای دینی و غیر دینی، انقلابی و غیر انقلابی هم قرار داد. « خداوند در سین? مرد دو قلب قرار نداده است ... » ( احزاب، 4 )



نوشته شده در پنج شنبه 88 مهر 23ساعت ساعت 10:43 صبح توسط منتظر| نظر بدهید
طبقه بندی: دانشگاه تهران جنبش سبز

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin