سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























فردا از آن ماست (موج سوم )

یکی از جذابیت های وبلاگ نویسی استفاده از آن به عنوان دفترچه خاطرات است. گاهی اوقات که فرصتی پیدا می کنم و به وبلاگ برخی دوستان سر می زنم بیش از همه مطالبی برایم خواندنش زیباتر است که شرح وقایع و بیان خاطرات باشد. بعضی وقت ها هم که آرشیو همین وبلاگ را نگاه کوتاهی می اندازم نوشته هایی که در دل آنها خاطراتی ذکر شده است برای خودم خواندنی تر به نظر می رسند.

از همین رو فکر می کنم هر از چندگاهی اگر لا به لای مطالبی که در این وبلاگ می نویسم شرح خاطراتی هم بگنجانم خواندنی و خاطره انگیز خواهد بود و ان شالله هم برای همیشه ثبت خواهد شد ...

خیلی پیش تر از اینها قصد داشتم به صورت پست های کوتاه خاطراتی از انتخاباتی که گذشت را در این جا بنویسم. اما در بحبوحه انتخابات کمتر فرصت می کردم فکر کنم چه برسد به بروز کردن هر روز این وبلاگ و شرح خاطرات روزانه! اما این روزها که الحمدلله تقریبا همه چیز و همه جا آرام شده فرصت مناسبی است تا هر چقدر ذهنم یاری می دهد از یادگاری های آن روزها بنویسم. اگر هم امروز با ? هفته تاخیر این کار را شروع می کنم تقصیر آقای موسوی است! چون اگر از اول مثل بچه آدم جرزنی نمی کرد و این همه آشوب و بلوا به پا نمی کرد من هم مجبور نبودم تا چند پست اخیرم را به اتفاقات اخیر اختصاص دهم و زودتر از اینها خاطراتم را قلمی می کردم...

برای من و خیلی های دیگر امثال من، انتخابات از ? خرداد ???? آغاز نشد. از ? تیر ???? آغاز شد! این نه به معنای اینکه من و یا دیگرانی که در ادامه به آنها هم اشاره خواهم کرد آدم های مهمی باشیم! نه! که از این توهم ها و خود برتر بینی ها مطلقا متنفرم. از این جهت که شخصا دغدغه انتخابات دور دوم را از همان روزی داشتم که هنوز حکم تنفیذ دور اول دکتر هم صادر نشده بود. اگرچه آغاز بکار دکتر در دولت نهم مقارن بود با آغاز تحصیل من در دوره پیش دانشگاهی! و به علت اینکه باید شاخ کنکور را می شکستیم خیلی وارد اخبار جزیی و ... نمی شدیم اما دغدغه احمدی نژاد و دولتش برای من از همان دور اول آغاز شد و این روال با شدت و حدت کمتر و بیشتر ادامه داشت تا ورود به دانشگاه و ترم ? و ? و ? و? و ? و سرانجام?! هفته قبل مطلب وبلاگ یک "غیراحمدی نژادی" را می خواندم که خودش اول مطلبش اشاره کرده بود به محسن رضایی رای داده اما در ادامه حرفهای بسیار جالبی زده بود. (+) در قسمتی از مطلبش به ما احمدی نژادی ها تبرک گفته بود و نوشته بود: ... شما ثمره ی بیش از دوازده سال تلاش شبانه روزی ، دوازده سال ایثار و مجاهدت کاری ، دوازده سال صبر و نبریدن ، دوازده سال فعالیت منسجم و همه جانبه ی تشکیلاتی ، دوازده سال دغدغه و نگرانی ، دوازده سال برنامه ریزی و سیاستگذاری و زیرکی و شل کن سفت کن را امروز چیده اید ! ... بچه ها پیروزی تان مبارک ! اکثریت شدنتان مبارک ! بیست و چهار میلیونی شدنتان مبارک ! کم کردن روی خاتمی مبارکتان ... 

حقیقت امر هم همین است. شاید ما ?? سال زحمت نکشیدیم اما خاطرم هست از روزی که خاتمی را به یاد دارم همراه هر بار دیدنش رییس جمهور نبودنش را آرزو می کردم! از روزی که در کلاس سوم ابتدایی! یعنی زمانی که دقیقا ? سالم بود با معلمم بحث می کردم که چرا خاتمی بد است! تا دیروز و امروز که اگر هیچ کاری هم نکردیم لا اقل این دغدغه همیشگی مان بوده که یک نفر از جنس انقلاب مثل  احمدی نژاد باید به داد این انقلاب برسد! اگرچه دکتر به خاطر کارهای ما رای نیاورد و به بیان دقیق تر اساسا ما کاری انجام ندادیم که به خاطر آن رای دکتر افزایش پیدا کند اما این نکته، نکته بسیار مهمی است که لااقل دغدغه  همیشگی اش را داشتیم. نه مثل آقای موسوی که هوادارانش تازه ? ماه قبل انتخابات او را شناختند و می خواستند برای او رای جمع کنند ...

بگذریم. از اینجا شروع می کنم:

از اسفندماه بود که جلسات ستاد دانشجویی به تدریج آغاز شد. اگر چه فضا هنوز خیلی داغ نبود اما شور و شعف همیشگی در چهره بچه ها موج می زد. یکی دو جلسه هم قبل سال برگزار شد که حداقل سودش جمع شدن بچه ها دور همدیگر برای یک یاعلی گفتن محکم تا ?? خرداد بود ...

دقیقا ?? روز قبل از انتخابات، ?? اسفند ????: علی نادری بعد از ظهر حدود ساعت ? تماس می گیرد، می گوید: امشب ساعت ? دیدار با دکتر. پارسال بر خلاف هر سال چون دکتر ماه رمضان به نیویورک رفته بود و مشغله کاری فراوانی هم داشت دیدار سالانه با دانشجویان را هم برگزار نکرده بود. خیلی خوشحال شدم که تقریبا پس از حداقل ? ماه مجددا در یک فضای دانشجویی فرصتی برای یک دیدار صمیمی پیش آمده است. خود را به محل دیدار رساندم. فضای جلسه هم خوب بود. بر خلاف دیگر جلسات این بار تعداد کمتری از بچه ها آمده بودند. شاید چیزی حدود ??? تا ??? نفر. همین موجب شده تا احساس کنم روال جلسه طوری خواهد بود که شاید دکتر راحت تر حرف بزند اما امان از دست غافلگیری! علی جعفری و احسان یاوری به نمایندگی از دانشجویان چند دقیقه ای صحبت کردند. دقیقا جزء به جزء حرفهایشان در خاطرم نیست اما یادم هست چقدر با محمد ذوقی که کنارم نشسته بود حرص خوردیم! انتظارم این بود جلسه چالشی تر باشد نه اینکه مبانی نظری دولت اسلامی را یکی از دوستان آن بالا و جلوی دکتر تبیین کند! اما بگذریم ... دکتر هم سخنرانی کوتاهی کرد. نه ناگفته ای گفت و نه حرفی از انتخابات زد و نه چیز دیگری. شاخصه کلی صحبتهایش مثل همیشه بود. اعتماد به نفس در او موج می زد. چند خاطره بامزه هم گفت و در نهایت هم جلسه به اتمام رسید! اما لحظه به یاد ماندنی آن شب همین جا بود. پس از اتمام سخنان دکتر معمولا بچه دور وی حلقه ای می زنند و با دکتر خوش و بشی می کنند. چون جمعیت کم بود به راحتی جلو رفتم. قبل از اینکه سوالم را از دکتر بپرسم انتظار هر جوابی غیر از جوابی که داد را داشتم. به آرامی به دکتر گفتم: آقای دکتر!  ? ماه دیگر انتخابات است. ان شالله بالای ?? میلیون دیگر ... دکتر نگذاشت حرفم تمام شود. دستم را گرفت و به آرامی فشرد و با آرامش و اعتماد به نفس همیشگی اش گفت: "اتفاقات بزرگتری خواهد افتاد"

مات شده بودم! یعنی چه؟ یعنی چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چه اتفاقاتی در راه است که دکتر این قدر با صلابت و طمانینه از آن می گوید؟ مبالغه نمی کنم اما تا ?? روز فقط به این جمله فکر می کردم. در ذهنم ???? اتفاق را تصور کردم. اتفاقات مختلف و متعدد! اما انتخابات برگزار شد و به جایش اشاره خواهم کرد که چه اتفاقاتی افتاد! و اگر ??? سال دیگر هم فکر می کردم به ذهنم خطور نمی کرد ...

قبل از آغاز رسمی سال جدید، خاتمی از عرصه به نفع موسوی کنار کشید. دوقطبی انتخابات دهم مشخص شده بود. "احمدی نژاد - موسوی" واقعا فضا هم خیلی مبهم بود. موسوی در آن اوایل همان احمدی نژاد بود! مثل او بیانیه می داد. از مردم می خواست به سبک ? تیر ?? برایش تبلیغات کنند. از انقلاب و امام زیاد می گفت و واقعا گرد و غبار فضا را گرفته بود! این هم گذشت ... تعطیلات عید تقریبا به پایان رسیده بود که تازه ساختمان مرکزی ستاد دکتر هم دیوارهایش نقاشی شد و بچه ها به تدریج در آن مستقر شدند!

?? فروردین ????. یعنی دقیقا ?? روز قبل از ?? خرداد: شب قبلش جعفر فرجی تماس گرفت و گفت فردا جلسه ای در ستاد مرکزی برگزار می شود. قرار است سخنرانان حامی دکتر دور هم جمع شوند و تو هم از طرف شاخه دانشجویی بیا!  علت دعوتش هم این بود که قرار بود سجاد صفار مسئولیت اعزام سخنرانان برای نقاط مختلف کشور را برعهده بگیرد اما به علت آزمون دکترای در پیش! فرصت نمی کرد و این توفیق اجباری بر دوش حقیر نهاده شد. اگر اشتباه نکنم ساعت ? بود که جلسه آغاز شد. رسایی، کوچک زاده، ثمره، رامین، روانبخش، انبارلویی، اشکوری، احمدزاده و از خانم ها هم آلیا و خواهر دکتر و خیلیهای دیگر هم آمده بودند. حرف خاصی در جلسه زده نشد. بیشتر به تعارفات معمول و کلیات بسنده شد. حقیتا ته دلم لرزید! پیش خودم فکر می کردم که اگر قرار باشد با این جماعت موج در کشور به راه انداخت، باید به جای ?? روز تا انتخابات  باید?? هفته فرصت داشت! نه اینکه قصور از حضار در جلسه باشد، اصلا و ابدا. بلکه مقایسه می کردم تعداد و کمیت حضار را با فقط چهره های دانشگاهی که جناح مقابل در اختیار دارد! همین ... این جلسه هم گذشت اما نکته قابل توجه اش آنجایی بود که در قسمتی از جلسه حاج آقای روانبخش می گفت: "من به پیروزی دکتر ایمان دارم. فقط باید ان شالله تمام تلاشمان را بکنیم تا این پیروزی همراه با یک رکورد باشد. ?? میلیون آقای خاتمی هم دست یافتنی است"همین جا بود که حاج آقای رسایی هم با شوخی که البته طعنه ای به روانبخش بود گفت: "نه حاج آقا! ان شالله ?? میلون هم شدنی است!"  فضای جلسه صمیمی بود اما این پیش بینی ها قبل از هرچیز یک پیام مهم داشت. آن هم  اطمینان و ایمانی که بهترین سرمایه جمع بود. و البته در پایان همان جلسه آقای ثمره حرف زیبایی زد: "ما در نهایت تلاش خود را برای پیروزی قاطع دکتر احمدی نژاد انجام می دهیم اما هر نتیجه ای شد صلاح و خیر است و ما فقط وظیفه مان را در قبال تکلیفی که بر عهده داریم انجام می دهیم"

گذشت تا روز ?? فروردین. چهارشنبه تالار سیدالشهدای میدان هفتم تیر. اولین نشست انتخاباتی دانشجویان حامیان احمدی نژاد. به قول معروف اولین دستپخت بچه ها در ستاد دانشجویی.                                                                                    امیرحسین ثابتی

ادامه دارد ...



نوشته شده در جمعه 88 تیر 19ساعت ساعت 11:37 صبح توسط منتظر| نظر بدهید
طبقه بندی: احمدی نژاد رای انتخابات

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin