سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























فردا از آن ماست (موج سوم )


گفتم:معون موسوی در زمان نخست وزیری اعلام کرد که با موافقت آقای موسوی، قرار است بدحجاب ها از گواهینامه، گذرنامه و دانشگاه محروم شوند؟!حالا شعار آزادی می دهید! این رفتار منافق گونه را چطور توجیه می کنید؟!)). وقتی داشتم این موارد را بیان می کردم، حامیان موسوی شعار می دادند دروغه، دروغه. من هم مستندات خودم را نشان دادم که باعث سکوت جمعیت شد. از سن که پایین آمدم، آقای شیرکوند به جای پاسخگویی به سوال من، فقط گفتند که این مسائل به آقای موسوی نمی چسبد!! انگار کسی درباره چسبیدن چیزی صحبت کرده بود!!!

روز سه شنبه، یک بار دیگر شاهد رنگ باختن شعارهایی نظیر آزادی بیان و اندیشه بودیم. به عنوان کسی که ناظر عینی این حوادث بودم، بد ندیدم که شرح ماوقع را بنویسم:

طبق دعوتی که جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران جنوب انجام داده بود، قرار بود 2 نفر از اعضای ستاد انتخاباتی آقای میرحسین موسوی در نمازخانه دانشکده فنی سخنرانی داشته باشند و به سوالات دانشجویان پاسخ دهند.
حدود ساعت 9 صبح که من وارد دانشگاه شدم، دیدم که پوسترهای تبلیغاتی وسیع آقای موسوی در برابر در ورودی دانشگاه نصب شده است و تعدادی از افراد، به طور گسترده اقدام به پخش دستبندهای سبز رنگ و روزنامه اندیشه نو در میان دانشجویان می کنند. به نزدِ یکی از این افراد که روزنامه توزیع می کرد، رفتم و با خنده پرسیدم: ((پس برای همینه که سریع به چاپ دوم میرسه!!)). آن جوان فقط لبخند زد و چیزی نگفت. من به داخل دانشگاه رفتم. از آنجایی که ساعت 10 کلاس داشتم، فقط فرصت کردم از مهدی راهی (مسئول بسیج دانشکده فنی) سوال کنم که برنامه امروز ساعت چند شروع می شود و آیا اجازه سوال کردن هم داریم یا خیر؟ مهدی جواب داد که برنامه ساعت 3 عصر شروع می شود و قرار است به صورت پرسش و پاسخ باشد. وقتی این را شنیدم خوشحال شدم. چون مطمئن بودم که نمایندگان آقای موسوی پاسخی برای سوال های اساسی و منطقی ما ندارند. با مهدی خداحافظی کردم و به کلاس رفتم. استاد مربوطه هم نامردی نکرد و دقیقا 2 ساعت و بیست دقیقه کامل درس داد. آن هم درس سنگینی مثل سازه های بتن آرمه. کلاس که تمام شد، سر درد داشتم. رفتم وضو گرفتم و چند دقیقه ای در نمازخانه دراز کشیدم. اذان را که دادند، نماز را خواندم. بعد از نماز از مهدی راهی پرسیدم که آیا پلاکارد یا پوستری برای مراسم در نظر گرفته اند؟ جواب داد که اصلا هیچ برنامه ریزی ای انجام نشده است. گفتم این طوری نمی شود که آنها از صبح مشغول پخش اقلام تبلیغاتی هستند ولی ما هیچ کاری انجام نداده ایم. دیدم بهتر است خودم دست به کار شوم. به سایت دانشگاه رفتم و در آنجا چند نوع محدود فایل Word که حاوی شعارهایی نظیر ((20 سال کجا بودی؟))، ((راه امام!! حمایت از نهضت آزادی؟!))، ((سال 68 خداحافظ، سال 88 سلام، تا حالا کجا بودی؟!)) و غیره بود را تایپ کردم. سپس به انتشارات دانشگاه رفتم و از این فایل ها، 20 کپی در قطع A3 گرفتم (شما مقایسه کنید با توزیع گسترده پوستر و پلاکارد ستاد آقای موسوی). زمان گذشت تا اینکه مراسم آغاز شد. من آن 20 کاغذ را بین دانشجویان توزیع کردم و خودم در گوشه ای نشستم.
مدعوین که آمدند، دانشجویان حامی موسوی شروع به شعار دادن در حمایت از آقای موسوی کردند. آقای شیرکوند (عضو تیم اقتصادی آقای موسوی) پشت میکروفون رفت و سخنرانی خود را آغاز کرد. ایشان از همان ابتدا شروع به تحریک جمعیت کردند و به جای دفاع از آقای موسوی و بیان برنامه های ایشان، فحاشی به دولت نهم را پیشه کردند. جمعیت نیز به تحریک ایشان به شدت متشنج شده بود. در این هنگام، برخی از افراد پلاکاردهایی که شامل سوال از آقای موسوی بود را بالا بردند. واقعا خنده دار بود که مدعیان آزادی بیان حتی تاب تحمل یک سوال ساده را نیز ندارند. آقای شیرکوند که بعد از دیدن این پلاکاردها، عصبانی شده بود و کنترل خود را از دست داده بود، شروع به گفتن حرف های بی اساس و منطق کرد و بسیجیان را مزدورانی خواند که برای برهم زدن جلسه آمده اند!! جالب اینجا بود که سخنان ایشان به قدری سطحی و بدون پشتوانه منطقی بود که حتی حامیان آقای موسوی نیز ترجیح دادند به جای توجه به سخنان ایشان، به شعار دادن و خواندن سرود یار دبستانی بپردازند.
در ادامه مراسم، یکی دیگر از اعضای ستاد انتخاباتی آقای موسوی به نام واعظ (اگر اشتباه نکنم) پشت میکروفون رفت و به تمسخر شعار ((ما می توانیم)) پرداخت. وی همچنین دولت نهم را کذاب و دروغگو نامید. به اینجا که رسید، من بلند شدم و دستم را به نشانه سوال بالا گرفتم درخواست کردم که به من اجازه یک سوال از آقایان داده شود. حامیان آقای موسوی که داعیه زنده باد مخالف من دارند، شروع به فحاشی و هو کردن من کردند. من می خواستم در همان میان جمعیت سوال خودم را بپرسم ولی مسئولین جلسه گفتند که بهتر است به روی سن بروم. از میان جمعیت، به سختی خودم را به سن رساندم (بگذریم از فحش هایی که در میان راه به من داده شد). وقتی به سن رسیدم، ابتدا آقای شیرکوند میکروفون را به من نمی داد!! من هم از همان جا با صدای بلند سوال خودم را مطرح کردم. چند کلمه صحبت کرده بودم که مسئولین جلسه از آقای شیرکوند خواستند که میکروفون را به من بدهد. من هم میکروفون را گرفتم (البته با اعمال شاقه، چون ایشان سیم میکروفون را گرفته بود و دائما می کشید!! گویا علاقه زیادی به سیم داشتند) و شروع به صحبت کردم. من پرسیدم که ((آقای موسوی در اولین نطق انتخاباتی خود، گفتند که گشت های ارشاد را جمع آوری خواهند کرد. سوال من این است که چرا آقای سید سراج الدین موسوی (معاون آقای موسوی در زمان نخست وزیری ایشان) در زمان نخست وزیری ایشان اعلام کرده است که با موافقت آقای میرحسین موسوی، قرار است بدحجاب ها از گواهینامه، گذرنامه و دانشگاه محروم شوند؟! آیا دروغی از این بزرگتر وجود دارد؟ این رفتار منافق گونه را چطور توجیه می کنید؟!)). وقتی داشتم این موارد را بیان می کردم، حامیان موسوی شعار می دادند دروغه، دروغه. من هم مستندات خودم را نشان دادم که باعث سکوت جمعیت شد.
وقتی از سن پایین آمدم، آقای شیرکوند به جای پاسخگویی به سوال من، فقط گفتند که این مسائل به آقای موسوی نمی چسبد!! انگار کسی درباره چسبیدن چیزی صحبت کرده بود!!! بعد از این سوال، حامیان آقای موسوی که جوابی برای آن نداشتند، شروع به توهین کردند و من را دانشجوی سهمیه خواندند!!  هنگامی که داشتم به جای خود برمی گشتم، بارها از طرف حامیان آقای موسوی مورد ضرب و شتم قرار گرفتم. خلاصه به هر وضعیتی بود، خودم را به صندلی ام رساندم. بعد از این حرکت ، دانشجویان مذهبی و حزب اللهی روحیه مضاعفی گرفتند.
یکی از دختران حاضر در جلسه که فرزند یکی از شهدای معظم بود، درخواست کرد که به روی سن برود و نامه ای که خطاب به آقای موسوی نوشته است را قرائت کند. مدعیان آزادی بیان که به شدت عصبانی شده بودند، شروع به هتاکی و ضرب و شتم آن دختر شهید کردند و با شعارهای زننده ای مثل دانشجوی سهمیه، دل تمامی فرزندان شهدا را به درد آوردند. موضوع اسفبار اینجا بود که آقای واعظ (نماینده آقای موسوی) پشت میکروفون رفتند و با تکرار شعار زننده دانشجوی سهمیه، بسیجیان را به لاف زنی متهم کردند و گفتند که افرادی که اینجا هستند فقط لاف بسیج می زنند ولی در واقع برای استفاده از سهمیه بسیج آمده اند.
این صحبت های نماینده ستاد انتخاباتی آقای موسوی به شدت زننده و سخیف بود به طوری که اشک بر گونه های تعدادی از بسیجیان که اکثرا اعضای خانواده شهدا بودند، جاری شد. بعد از این سخنان، تمام بسیجیان حاضر در جلسه شروع به ترک جلسه کردند که حتی این حرکت هم نشان از حسن نیت آنان داشت. زیرا کوچکترین جرقه ای می توانست جلسه را به درگیری تبدیل کند. بعد از خروج از جلسه، یکی از نمایندگان آقای موسوی به نزد ما آمد و رسما از سخنان زشت آقای واعظ عذرخواهی کرد. ما هم چند دقیقه ای بیرون نمازخانه شعار دادیم و سپس نمایندگانی را برای ابلاغ اعتراض خود به دفتر رئیس دانشکده فرستادیم. رئیس دانشکده هم ضمن عذرخواهی، قول داد که هفته های آینده شاهد برگزاری جلسات با حضور نمایندگان سایر کاندیداها باشیم.
دیروز برای هزارمین بار، تشت رسوایی مدعیان آزادی بیان و اندیشه افتاد و باطن زشت آشوبگران نمایان شد.

 



نوشته شده در شنبه 88 خرداد 9ساعت ساعت 11:13 صبح توسط منتظر| نظر بدهید
طبقه بندی: انتخابات میرحسین

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin